ناگفته های یک بانوی افغانستانی همسر مدافع حرم
به گزارش وبلاگ فناوری و تکنولوژی، 29 سال پیش در ایران به دنیا آمده است. 30 سال قبل، پدر و مادرش که وضع اقتصادی بدی هم نداشته اند، با دغدغه دین بار سفر بسته اند و از حوالی ولایت غزنی در افغانستان به ایران کوچ کرده اند. یک سال بعد، صاحب دختری شده اند و نامش را زینب گذاشته اند.
به گزارش وبلاگ فناوری و تکنولوژی، ماهنامه نسیم بیداری در ادامه نوشت: زینب در طول این سال ها فقط یک بار آن هم نه از سر کنجکاوی که به خاطر یک مسأله کاری به سرزمین پدری و مادری رفته و چند روزی در نزدیک ترین شهر افغانستان به ایران یعنی هرات بوده است. این دختر ایرانی - افغانستانی که از زمان تولد تاکنون در قم بوده، همانجا به دانشگاه رفته و در رشته گرافیک فارغ التحصیل شده است. زینب حسینی چند سال پیش، یک روز با خبر می شود که احمدش را که برای جنگ به سوریه رفته، از دست داده است و از آن روز عنوان همسر شهید مدافع حرم را با خود دارد.
اولین بار پدرم در دوران جنگ ایران و عراق به خاطر جنگ های داخلی و آشوب ها در افغانستان به ایران آمد. بعد از دو سه سال به افغانستان بازگشت، بار و بندیلش را بست، مادرم را با دو فرزندش برداشت و به ایران برگشت. حتی مدت خیلی کوتاهی در جنگ ایران و عراق حضور داشت.
خانواده زینب، اول برای زیارت به مشهد می روند و بعد ساکن قم می شوند: پدرم برای گذراندن زندگی مشغول کار سخت چاه کنی شد. در آن دوران، خانواده ام با مسائل زیادی روبرو بوده اند، چون به هر حال کار چاه کنی با وجود دشواری زیاد، حقوق خیلی کمی داشته است.
این شرایط ادامه دارد تا اینکه وقتی زینب کلاس چهارم دبستان است، پدرش هنگام کار، دست ها و پاهایش می شکند و به دلیل آسیب دیدگی کمر، خانه نشین می شود: بعد از این اتفاق، برادرم مجبور شد به طور پاره وقت در کنار درس، کار کند. بعد از مدتی، برادرم به خاطر فشارهای مالی، درس را رها و فقط کار کرد. چند سال بعد، پدرم که دید نمی تواند بیکار باشد، یک مغازه میوه فروشی باز کرد و از آن زمان تا الان در آنجا مشغول است.
بیشتر نزدیکان زینب در ایران ساکن هستند: دو تا از عمه هایم و سه عمویم به همراه خانواده هایشان در ایران زندگی می کنند. و در حالیکه بسیاری از مهاجران افغانستانی در ایران از طبقه کارگری و با تحصیلات پایین هستند، اما زینب، سومین فرزند خانواده پرجمعیت آقای حسینی توانسته با شکستن تابوهای درهم تنیده، به عنوان یک زن افغانستانی در دانشگاه درس بخواند، آن هم در رشته هنر: پدرم با اینکه سواد زیادی ندارد، اما بچه هایش را برای درس خواندن آزاد گذاشته است. شاید در برخی از خانواده های افغانستانی سن ازدواج و ادامه تحصیلات را پدر و مادر تعیین می کنند، اما پدر من زمانی که دیپلم گرفتم خیلی تشویقم کرد که به دانشگاه بروم. حتی در سال 89 که ازدواج کردم، شوهرم خواست که درسم را ادامه بدهم. یکی از خواهرانم دانشجوی رشته معارف است و یکی دیگر هم امسال کنکور داده است.
البته ادامه تحصیل برای مهاجران افغانستانی در ایران چندان هم راحت نیست. برای ورود به دانشگاه، باید راه پر پیچ و خمی را پشت سر بگذارند. آنها باید گذرنامه تحصیلی بگیرند. به همین خاطر باید به افغانستان بروند و برای دریافت گذرنامه تحصیلی اقدام کنند. زینب هم همین جهت را رفت. برای اولین بار در سال 93 راهی افغانستان شد و بعد از کلی کاغذبازی اداری توانست گذرنامه تحصیلی اش را بگیرد و به دانشگاه برود: اول رفتم رشته حسابداری. اما اهل عدد و رقم نبودم. زمانی که رشته هنر در قم راه اندازی شد، تغییر رشته دادم و رفتم سراغ هنر.
او رشته هنر را با وجود هزینه های زیادش دوست دارد و می خواهد در همین رشته هم کار کند.
و اما شهادت احمد؛ نقطه پررنگ زندگی زینب که پنج سال پیش تأثیر زیادی بر او گذاشت: سال 89 با احمد که پسرعمه ام بود، ازدواج کردم. او کنار برادرم کارهای پیمانکاری ساختمان انجام می داد و در رشته مترجمی زبان درس خوانده بود و کار ترجمه هم انجام می داد. سال 92 تصمیم گرفت به سوریه برود و سال 93 هم شهید شد.
احمد از همان ابتدا به همراه پدر زینب به ایران آمده و در سال 89 خانواده اش را از افغانستان به ایران آورده بود: وقتی احمد گفت می خواهد به جنگ برود، من مخالفت کردم. به او گفتم تو در قبال من، پدر و مادرت مسئولی و نمی توانی همه چیز را بگذاری و بروی. اما بالاخره راضی شدم و او هم همه چیز را گذاشت و رفت.
از سال 93 و بعد از شهادت احمد، کم کم تعداد خانواده های افغانستانی مدافع حرم زیاد شدند: برخی هایشان در ایران ساکن بودند و برخی دیگر هم که از افغانستان برای مراسم تشییع عزیزشان می آمدند، در ایران می ماندند.
اما این خانواده ها علاوه بر مسائل مالی، با برخی از مسائل و چالش های دیگر از جمله مسائل روحی و فرهنگی هم مواجهند: تشکلی به صورت خودجوش به نام هیات شهدا و رزمندگان فاطمیون تشکیل دادیم که در آن تا حدودی برخی از کمبودها و مسائل را حل کنیم. تاکنون هم اقدامات بسیار خوبی انجام گرفته است.
این تشکل، کلاس های آموزشی برگزار می کند. یکسری برنامه فرهنگی، سواد آموزی، روانشناسی، مشاوره ای و فرزندپروری هم برگزار کرده است. علاوه بر این، اردوهای تربیتی دارد که در این اردوها خانواده ها به شهرهای مختلف ایران سفر می کنند. در میان آنها افراد زیادی هستند که پدرشان افغانستانی و مادرشان ایرانی است. زینب، افغانستان را سرزمین مادری اش می داند و ایران را مهد پرورش خود: اگر شرایط نابه سامان و درگیری به این شکل در افغانستان باقی بماند، دوست ندارم که به افغانستان بروم. حرف اول را در زندگی آدم ها، امنیت می زند. من امیدوارم که این کشور از هر لحاظ پیشرفت کند.
زینب می توانسته به اروپا هم برود: خیلی از بستگان مادری ام در اروپا ساکن هستند و زندگی های موفقی دارند. به خصوص بعد از شهادت احمد به من پیشنهاد دادند که به آن کشورها بروم اما من ایران را دوست دارم.
او یکی از دلایلی که افغانستانی ها را به ایران کشانده، پیوندهای مشترک فرهنگی دو کشور می داند: بیشتر افغانستانی های مهاجر که به سمت اروپا نمی روند دوست دارند در شهرهای ایران به خصوص قم، مشهد و تهران زندگی کنند. در قم تعداد مهاجران افغانستانی زیاد است، به همین دلیل مهاجران احساس راحتی می کنند. شاید در برخی از شهرهای ایران، افغانستانی های مهاجر احساس غربت کنند.
زینب این روزها دغدغه بچه ها افغانستانی را دارد و حالا هم برای فرزندان شهدا کلاس های هنری برگزار می کند: اگرچه هنر در افغانستان تاریخچه ای طولانی دارد اما متأسفانه با توجه به شرایط حاکم، هنر در این کشور کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به همین خاطر بسیار دوست دارم که بتوانم با این آموزش ها باعث آشتی بیشتر افغانستانی های مقیم ایران با هنر بشوم.
منبع: خبرگزاری ایسنا